شمارش معکوس : ...
*** ساعتای آخر دیرتر میگذره ..... یه شب با بابایی رفتیم طرقبه بستنی میوه ای خوردیم یه شبم رفتیم پیتزا کج کلاه خان قرار بود یه شبم بریم سینما که نشد ایشالا با خودت البته بعید میدونم دیشب مجلس بله برون حمیده و ابوالفضل بود امشب مراسم اصلیشونه تو تالار که منم دعوتم میخوام برم ببین چه مامان خجسته ای داری دخملم تا لحظه اخر میخوام خوش بگذرونم که بعد بیای یکمی محدود میشم توروخدا قول بده مامانی اذیتم نکنی زودی بیای بیرون مثل ماهی سر بخوری بیای بخلم باشههههههههه خیلی خوابیدن شبا برام عذاب آور شده زجر میکشم از درد .......... ...
نویسنده :
مامانی
13:15